بر ماه مشک بینم و بر سنبل آفتاب


آنسال نه بحلقه و این سال نه بخواب

آنرا درنگ نی و همه سال با درنگ


وین را شتاب نی و همه سال با شتاب

آن ماه را ز عنبر سازد همی طلی


وین آفتاب را کند از غالیه خضاب

ابن بر بلور گونه و آن تیره چون شبه


آن گل بدست و بوی دهد خوشتر از گلاب

این گوژ گشته و شده زو گوژپشت من


وان مار گشته خفته و از من ربوده خواب

بفزود عشق و فتنه شدم من بهر دو بر


کان هر دو چیز فتنۀ صبرند و عشق ناب